سلام
امروز اولین روز دانشگاه بود. این ترم تمام کلاسام پنجشنبه و جمعه است. هفت ساعت کلاس اونم پشت سر هم با یه استاد. خیلی خسته شدم ولی بعد از حدود یه ماه دوباره با بچه ها دور هم جمع شدیم و کلی حال کردیم! فردا هم یازده ساعت کلاس دارم و از شانس بد هلال ماه رو پیدا نکردن. شاید فردا روزه نگرفتم، امروز خیلی اذیت شدم.
امروز عصر کتاب شازده کوچولو رو برا چندمین بار خوندم. بهتون توصیه می کنم حتماً این کتاب رو بخونین. نمی دونم چرا هر بار که اونو می خونم یه حس عجیبی بهم دست میده. مخصوصاً به قسمت زیر که میرسم، بغض گلومو میگیره:
.....تو اخترک بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد.
به میخواره که صُمبُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت: چه کار داری میکنی؟ میخواره با لحن غمزدهای جواب داد: مِی میزنم. شهریار کوچولو پرسید: مِی میزنی که چی؟ میخواره جواب داد: که فراموش کنم. شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید: چی را فراموش کنی؟ میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: سر شکستگیم را. شهریار کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید: سرشکستگی از چی؟ میخواره جواب داد: سرشکستگیِ میخواره بودنم را.
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که میرفت تو دلش میگفت: این آدم بزرگها راستیراستی چهقدر عجیبند!
و راستی که این آدم بزرگ ها چه قدر عجیبند.
:)
سلام
نماز روزتون مرد قبول خدا باشه. عید تون هم مبارک.
فکر کنم اولین سال دانشگا هتون است امیدوارم موفق باشی. ممنون سر زدی.دوباره سر بزن.
سلام ... عید فطرتان مبارک ممنون که بهم سر زدی... امیدوارم فرصت بودن و ماندن را داشته باشید و روزهای خوبی داشته باشید.
http://www.saharweb.blogspot.com/
سلام
ممنون سر زدی
شاد باشی:)