کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

غروب جمعه

 

سلام

حالتون چطوره؟ امیدوارم جمعه خوبی رو گذرونده باشین.  

امروز بعد از ظهر تو دانشگاه بعد از اتمام کلاس ها یه یک ساعتی تو دانشگاه موندم و منتظر تماشای غروب آفتاب تو یه کلاس خالی که منظرۀ خوبی برا دیدن غروب داشت، نشستم. تو این مدت یه سری هم به دوران قدیم زدم. یادش بخیر آدم چه زود بزرگ میشه. بازی های کودکانه، شیطونی ها و رفیق های دوران بچگی و مدرسه. میز، نیمکت، معلم و تخته سیاه و گچ و ......  کاش می شد یه بار دیگه به این زمان برگردم.

راستی غروب جمعه واقعاً زیباست.

 

********************************

رو به غروب

 

ریخته سرخ غروب

جابجا بر سر سنگ.

کوه خاموش است.

می خروشد رود.

مانده در دامن دشت

خرمنی رنگ کبود.

سایه آمیخته با سایه.

سنگ با سنگ گرفته پیوند.

روز فرسوده به ره می گذرد.

جلوه گر آمده در چشمانش

نقش اندوه پی یک .

جغد بر کنگره ها می خواند.

لاشخورها، سنگین،

از هوا، تک تک ، آیند فرود:

لاشه ای مانده به دشت

کنده منقار ز جا چشمانش،

زیر پیشانی او

مانده دو گود کبود.
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.

 

         (سهراب سپهری)

 

منشا طلاق!!!

 

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه. حتماً دلتون خیلی برام تنگ شده !!!  

این مدت سرم خیلی شلوغه و کمتر می تونم آپ کنم. درسا شروع شده و این ترم بیست واحد تخصصی دارم و باید بیشتر درس بخونم و تلاش کنم. به هر حال خوشحالم که باز می تونم هر از گاهی چیزی بنویسم. امروز یه نکته خیلی جالبی خوندم که هم جنبه طنز داره و هم یه واقعیته. تویه یه مجله خوندم که:

« سرانجام علمای جامعه شناسی دریافته اند که منشأ همه طلاق ها  ازدواج است». واقعا که خسته نباشن!

خواهش می کنم اگه سری هم به ما زدید، حتماً نظر بدین.

موفق و مؤید باشید.

 

*****************************************

 

برد با کیست؟

 

سرو می نازید و می بالید سخت،

"از من آیا هست زیباتر درخت؛

برد با من نیست آیا؟

من، پرند نو بهاری بی خزانم در بر است!"

 

گل به او خندید و گفت:

"از تو زیباتر منم، کز رنگ و بوی

تاج نازم بر سر است"

 

چهرۀ نرگس به خودخواهی شکفت،

چشم بر یاران خام اندیش گفت:

"دست تان خالی ست در آنجا، که من

دامنم سرشار از گنج زر است!"

 

ارغوان آتشین رخسار گفت:

"برد با همتای روی دلبر است!"

 

لاله ها مستانه رقصیدند، یعنی: "غافلید!

در جهانی این چنین ناپایدار!

برد با آن کس که چون ما سرخوشان،

تا نفس دارد به دستش ساغر است!"

 

پای دیوار، درون یک اجاق،

کنده ای می سوخت، در آن سوی باغ،

باغبان پیر را با شعله ها

رمز و رازی بود، سر جنباند و گفت:

"برد با خاکستر است!"

 

برد با او بود یا نه؟

 

روز دیگر، بامداد،

توده خاکستری را

هر طرف می برد باد!

 

   «فریدون مشیری»