کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

شروعی دوباره

 

سلام!

حدود شش ماهی میشه که اینجا چیزی ننوشتمه. نمی دونم چرا رفتم... نمی دونم چرا یهو تصمیم گرفتم برگردم ... نمی دونم...

تابستون رفت، پاییز هم دیگه چیزی به آخرش نمونده و  شروع یه زمستون دیگه...

احساس می کنم بزرگ تر شدمه... خیلی بزرگ تر، خیلی بیشتر از این شش ماهی که گذشت...

یه سری به دوستان زدم، بعضی ها خداحافظی کردنه، بعضی ها نقل مکان کردنه، بعضی ها خیلی وقته چیزی توی وبلاگشون نذاشتنه. برای همه تون دلم تنگ شده بود، البته هر از چند گاهی که فرصت می کردم پنهونی بعضی جاها سرکشی می کردم!

بگذریم... اومدم که دیگه باشم. تا کی ش رو هم نمی دونم، با خداست...

اولین فرصت میام و به همتون یه سری میزنم و دستی هم به این وبلاگ می کشم ، فکر کنم احتیاج به یه گرد گیری اساسی داره !

---------------------------------

فال ِ مان هر چه باشد

- باشد !

حال ِ مان را در یاب

خیال کن حافظ را گشوده ای می خوانی :

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

یا

قتل این خسته به شمشیر  تو تقدیر نبود

چه فرق ؟

فال ِ نخوانده ی تو

- منم

                    « محمد علی بهمنی »