کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

کلبه تنهایی من

زندگی همچون حبابی است٬ بیش از آنکه بترکد آن را تصویر کن!

عصیان (قسمت دوم)

سلام

ادامه شعر عصیان فروغ رو به تمام دوستداران شعرهای فروغ تقدیم می کنم:

*********************************************

عصیان (بندگی)

چیست این شیطان از درگاهها رانده؟

در سرای خامش  ما  میهمان مانده

بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی

عطر لذت های دنیا را بیافشانده

 

 

چیست او، جز آن چه تو می خواستی باشد؟

تیره روحی، تیره جانی،  تیره  بینایی

تیره  لبخندی  بر آن لب های بی لبخند

تیره  آغازی، خدایا،  تیره  پایانی

 

 

میل او کی  مایهء  این هستی  تلخست ؟

رأی  او  را  کی  از  او  در کار پرسیدی ؟

گر  رهایش  کرده  بودی   تا  بخود  باشد

هرگز   از او  در جهان   نقشی  نمی دیدی

 

 

ای  بسا   شب ها   که در  خواب  من آمد  او

چشمهایش  چشمه های  اشک  و خون  بودند

سخت  می نالیدند و می دیدم  که  بر لبهاش

ناله هایش  خالی  از  رنگ و فسون  بودند

 

 

شرمگین   زین نام  ننگ  آلودهء رسوا

گوشه یی  می جست  تا از  خود رها  گردد

پیکرش   رنگ  پلیدی  بود  و  او  گریان

قدرتی  می خواست   تا  از  خود  جدا  گردد

 

 

ای  بسا  شب ها  که  با  من  گفتگو می کرد

گوش من  گویی  هنوز از ناله  لبریز  است :

شیطان : تف  بر این  هستی،   بر این  هستی دردآلود

تف  بر این  هستی  که  اینسان  نفرت انگیزست

 

 

خالق  من  او،  و  او  هر دم  به گوش  خلق

 از چه  می گوید  چنان  بودم،   چنین  باشم ؟

من  اگر  شیطان  مکارم  گناهم  چیست ؟

او  نمی خواهد که  من  چیزی  جز این  باشم

 

 

دوزخش  در  آرزوی  طعمه یی  می سوخت

دام  صیادی  به  دستم  داد  و رامم کرد

تا  هزاران طعمه  در  دام  افکنم،  ناگاه

عالمی  را  پرخروش  از  بانگ  نامم  کرد

 

 

دوزخش  در  آرزوی   طعمه یی  می سوخت

منتظر،  برپا،    ملک های   عذاب  او

نیزه های  آتشین  و خیمه های  دود

تشنه  قربانیان بی  حساب  او

 

 

میوه  تلخ  درخت  وحشی  زقوم

همچنان  بر شاخه ها افتاده بی حاصل

آن  شراب  از  حمیم  دوزخ  آغشته

ناز ده کس  را  شرار  تازه ای  در  دل

 

 

 دوزخش  از  ضجه های  درد  خالی  بود

 دوزخش  بیهوده  می تابید   و  می افروخت 

 تا به  این بیهودگی  رنگ دگر  بخشد

او  به من رسم  فریب خلق را آموخت

 

 

من  چه  هستم؟ خود  سیه روزی که بر پایش

بندهای سرنوشتی تیره پیچیده

ای  مریدان من،  ای گمگشتگان  راه

راه ما را  او  گزیده، نیک سنجیده

 

 

ای  مریدان  من،  ای  گمگشتگان  راه

راه،  راهی  نیست   تا راهی به او  جوییم

تا به کی در  جستجوی راه می کوشید ؟

راه  ناپیداست،  ما  خود  راهی اوییم

 

 

ای  مریدان  من، ای نفرین او  بر  ما

ای  مریدان  من، ای  فریاد ما  از  او

ای  همه  بیداد  او،  بیداد او  بر ما

ای  سراپا  خنده های  شاد ما از  او

 

 

ما  نه  دریاییم  تا خود، موج  خود  گردیم

ما  نه طوفانیم  تا  خود، خشم  خود باشیم

ما که از چشمان او بیهوده افتادیم

از چه می کوشیم تا خود چشم خود  باشیم ؟

 

 

ما  نه آغوشیم، تا از خویشتن  سوزیم

ما  نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم

ما  نه «ما» هستیم تا  بر ما  گنه باشد

ما  نه «او» هستیم تا از خویشتن ترسیم

 

 

ما اگر در دام نا افتاده می رفتیم

دام خود را با فریبی  تازه  می  گسترد

او برای دوزخ تبدار سوزانش

طعمه هایی تازه در هر لحظه می پرورد

 

 

ای  مریدان من، ای گمگشتگان راه

من خود از این  نام  ننگ آلوده بیزارم

گر چه  او  کوشیده تا خوابم کند، اما

«من  که  شیطانم، دریغا،  سخت  بیدارم »

 

 

ای  بسا   شب ها که من با او در آن ظلمت

اشک باریدم،  پیاپی  اشک  باریدم

ای  بسا  شب ها  که  من  لب های شیطان را

چون ز گفتن مانده  بود، آرام  بوسیدم

 

 

ای  بسا  شبها که بر آن چهرهء پرچین

دست هایم  با  نوازش ها فرود آمد

ای بسا شب ها که تا آوای او برخاست

زانوانم بی تأمل در سجود آمد

 

 

ای بسا شب ها که او از آن ردای سرخ

آرزو می کرد تا یک دم برون باشد

آرزو می کرد تا روح صفا گردد

نی خدای نیمی از دنیای دون باشد

 

 

بارالها  حاصل  این  خود پرستی  چیست ؟

«ما  که  خود افتادگان  زار  مسکینیم»

ما  که جز  نقش تو در هر کار و هر پندار

نقش دستی ، نقش  جادویی  نمی بینیم

 

 

ساختی  دنیای  خاکی  را  و میدانی

پای  تا  سر  جز  سرابی ، جز  فریبی  نیست

ما عروسک ها، و دستان تو دربازی

کفر ما، عصیان ما، چیز غریبی نیست

 

 

شکر گفتی گفتنت، شکر ترا گفتیم

لیک دیگر   تا  به  کی  شکر  ترا گوییم ؟

راه می بندی  و  می خندی  به  ره پویان

در کجا هستی ، کجا، تا در  تو ره جوییم؟

 

 

ما  که  چون مومی  به دستت  شکل میگیریم

پس  دگر افسانه روز  قیامت  چیست ؟

پس  چرا  در  کام  دوزخ  سخت  می سوزیم ؟

این  عذاب تلخ و  این رنج  ندامت چیست ؟

 

 

این  جهان خود دوزخی  گردیده  بس سوزان

سر  به سر  آتش،  سراپا  ناله های  درد

پس  غل  و  زنجیرهای   تفته  بر پا ها

از  غبار جسمها، خیزنده  دودی سرد

 

 

خشک و تر با  هم میان  شعله ها  در سوز

خرقه پوش  زاهد و رند خراباتی

می فروش  بیدل  و  میخواره سرمست

ساقی  روشنگر  و پیر سماواتی

 

 

این  جهان  خود دوزخی  گردیده  بس  سوزان

باز  آنجا  دوزخی  در  انتظار  ماست

بی  پناهانیم  و  دوزخبان  سنگین دل

هر  زمان   گوید  که  در  هر کار   یار  ماست !

 

 

یاد  باد آن پیر  فرخ رای   فرخ پی

آن که   از  بخت  سیاهش   نام  «شیطان» بود

آن  که  در  کار  تو  و  عدل   تو حیران  بود

هر چه او  می گفت، دانستم،  نه  جز  آن بود

 

 

این  منم  آن بندهء عاصی  که نامم را

دست  تو با زیور  این گفته ها آراست

وای  بر  من، وای  بر عصیان  و  طغیانم

گر بگویم،   یا نگویم،  جای  من  آنجاست

 

 

باز  در  روز   قیامت  بر من ناچیز

خرده  می گیری   که  روزی   کفر گو  بودم

در  ترازو  می نهی  بار  گناهم  را

تا  بگویی  سرکش  و  تاریک  خو  بودم

 

 

کفه ای  لبریز  از  بار گناه  من

کفهء  دیگر  چه  ؟  می پرسم  خداوندا

چیست  میزان  تو   در این  سنجش  مرموز ؟

میل دل  یا سنگ های  تیرهء  صحرا؟

 

 

خود چه  آسانست  در آن  روز هول انگیز

روی  در  روی   تو   از  خود  گفتگو کردن

آبرویی  را  که  هر دم  می بری  از  خلق

در ترازوی تو نا گه  جستجو کردن !

 

 

در کتابی، یا که خوابی، خود نمی دانم

نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم

تو به کار داوری مشغول و صد افسوس 

در ترازویت ریا دیدم،  ریا  دیدم

 

 

خشم  کن،  اما ز فردایم مپرهیزان

من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی

خوب می دانم سرانجامم چه خواهد بود

تو  گرسنه، من، خدایا، صید ناچیزی

 

 

تو گرسنه،  دوزخ آنجا کام بگشوده

مارهای زهرآگین، تک درختانش

از دم آنها فضا ها تیره و مسموم

آب چرکینی شراب تلخ و سوزانش

 

 

در پس  دیوارهایی  سخت  پا برجا

«هاویه»  آن آخرین  گودال  آتشها

 خویش  را گسترده تا ناگه فرا گیرد

 جسم های خاکی و بی حاصل ما را

 

 

کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی

یا چو  دادی‚ هستی ما هستی ما بود

می چشیدیم این شراب ارغوانی را

نیستی‚ آن گه‚ خمار مستی ما بود

 

 

سال ها ما آدمک ها  بندگان تو

با هزاران نغمهء ساز تو رقصیدیم

عاقبت هم ز آتش خشم تو می سوزیم

معنی عدل تو را هم خوب فهمیدیم

 

 

تا تو را ما تیره روزان دادگر خوانیم

چهر خود را در حریر مهر پوشاندی

از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز

نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی

 

 

گرم از هستی‚ ز هستی ها حذر کردند

سالها رخساره  بر سجاده ساییدند

از تو نامی بر لب و در عالم رویا

جامی از می چهره ای ز آن حوریان دیدند

 

 

هم شکستی ساغر «امروزهاشان» را

هم به «فرداهایشان» با  کینه خندیدی

گور خود  گشتند و ای باران رحمتها

قرن ها بگذشت و بر آنان نباریدی

 

 

از چه می گویی حرامست این می  گلگون؟

در بهشت جوی ها از می روان باشد

هدیهء پرهیزکاران عاقبت آنجا

حوری یی از حوریان آسمان باشد

 

 

می فریبی هر نفس ما را به افسونی

می کشانی هر زمان ما را به دریایی

در سیاهی های این زندان می افروزی

گاه از باغ بهشتت شمع رویایی

 

 

ما اگر در این جهان بی در و پیکر

خویش را در ساغری سوزان رها کردیم

بارالها، باز هم دست تو در کارست

از چه می گویی که کاری ناروا  کردیم؟

 

 

در کنار چشمه های سلسبیل تو

ما نمی خواهیم آن خواب طلایی را

سایه های سدر و طوبی ز آن خوبان باد

بر تو بخشیدیم این لطف خدایی را

 

 

حافظ، آن پیری  که دریا بود و دنیا بود

بر «جوی» بفروخت این باغ بهشتی را

من که باشم تا به جامی نگذرم از آن؟

تو بزن بر نام شومم داغ زشتی  را

 

 

چیست این افسانهء رنگین عطرآلود؟

چیست این رویای جادوبار سحر آمیز؟

کیستند این حوریان، این خوشه های نور؟

جامه هاشان از حریر نازک پرهیز

 

 

کوزه ها در دست و  بر آن ساق های نرم

لرزش موج خیال انگیز دامان ها

می خرامند از دری بر درگهی آرام

سینه هاشان خفته در آغوش مرجانها

 

 

آب ها پاکیزه تر از قطره های اشک

نهرها بر سبزه های تازه لغزیده

میوه ها چون دانه های روشن یاقوت

گاه چیده، گاه بر هر شاخه ناچیده

 

 

سبز خطانی سرا پا لطف و زیبایی

ساقیان بزم و رهزن های گنج دل

حسنشان جاوید و چشمان بهشتی ها

گاه بر آنان  گهی بر حوریان مایل

 

قصر ها دیوارهاشان مرمر مواج

تخت ها، بر پایه هاشان دانهء الماس

پرده ها چون بالهایی از حریر سبز

از فضاها می ترواد عطر تند یاس

 

 

ما در اینجا خاک پای باده و معشوق

ناممان میخوارگان راندهء رسوا

تو  در آن دنیا می و معشوق می بخشی

مؤمنان بی گناه پارسا خو را

 

 

آن گناه تلخ وسوزانی که در راهش

جان ما را شوق وصلی و شتابی بود

در بهشت ناگهان نام دگر بگرفت

در بهشت، بارالها، خود ثوابی بود

 

 

هر چه داریم از تو داریم، ای که خود گفتی:

« مهر من دریا و خشمم همچو طوفانست

 هر که را من خواهم او را تیره دل سازم

 هر که را من برگزینم، پاک دامانست .»

 

 

پس دگر ما را چه حاصل زین عبث کوشش

تا درون غرفه های عاج ره یابیم

یا برانی یا بخوانی، میل میل تست

ما ز فرمانت خدایا رخ نمی تابیم

 

 

تو چه هستی ای همه هستی ما از تو؟

تو چه هستی، جز دو دست گرم در بازی؟

دیگران در کار گل مشغول و تو در گل

می دمی  تا بندهء سر گشته ای سازی

 

 

تو چه هستی، ای همه هستی ما از تو

جز یکی سدی به راه جستجوی ما

گاه در چنگال خشمت میفشاریمان

گاه می آیی و می خندی به روی ما

 

 

تو چه هستی؟ بندهء نام و جلال خویش

دیده در آینهء دنیا جمال خویش

هر دم این آینه را گردانده تا بهتر

بنگرد در جلوه های بی زوال خویش

 

 

برق چشمان سرابی، رنگ نیرنگی

شیرهء شب های شومی، ظلمت گوری

شاید آن خفاش پیر خفته ای کز خشم

تشنه سرخی خونی، دشمن نوری

 

 

خود پرستی تو، خدایا، خود پرستی تو

کفر می گویم، تو خارم  کن، تو خاکم کن

با هزاران ننگ آلودی مرا اما

گر خدایی، در دلم بنشین و پاکم کن

 

 

لحظه ای بگذر ز ما بگذار خود باشیم

بعد از آن ما را بسوزان تا ز «خود» سوزیم

بعد از آن یا اشک، یا لبخند، یا فریاد

فرصتی تا توشه ره را بیندوزیم

 

نظرات 19 + ارسال نظر
طناز پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 06:28 http://nazkhanum.blogsky.com

سلام

خیلی سخته راجع به این شعر نظر دادن... اخه هر قسمتیش یه معنی بخوصوصی داره...
موفق و شاد باشی....
بازم میام

سلام
ممنون از اینکه سر زدی. ببخشید اگه آدرس رو اشتباه بهت داده بودم.
شما هم موفق باشی.

ساناز پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 12:14 http://behavayeto.persianblog.ir

سلام
مرسی که یه سری هم به من زدی /امیدوارم بازم بیای
شعرای فروغ فرخزاد همیشه قشنگن من کی باشم که بخوام راجع بهش نظری بدم

سلام
ممنون که سر زدی.
بای

رز پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 13:53 http://parizade.persianblog.ir

سلام آقا کامبیز....
خوبی ایشالا؟؟؟ وبلاگ خیلی قشنگی داری. تو این کلبه تنهایی ات آدم عمرا احساس تنهایی کنه. شعری هم که از فروغ نوشتی خیلی جالب بود . من هم خودشو هم شعراشو خیلی دوست دارم. اتفاقا اگه نگاه کرده باشی فکر کنم یه شعر هم از فروغ تو وبلاگم نوشته باشم.
بالاخره ممنون که بهم سرزدی. خوشحالم کردی . بازم از این کارای خوب خوب بکن. منتظرم.
شاد و موفق و سلامت باشی. بای

سلام
خیلی ممنون. آره شعر در برابر خدا رو تو وبلاگت دیدم و خوندمش. منم به شعرای فروغ خیلی علاقه دارم و همیشه می خونمشون.
باشه حتما سر میزنم.
موفق باشی

پریا پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 18:26 http://pariyakermani.blogsky.com

سلام ممنون که به من سر میزنید. قسمت دوم شعر فروغ هم عالی بود.موفق باشی

سلام
منم از شما ممنونم
بازم سر بزن. موفق باشی

غزال۱۳ پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 23:19 http://www.ghnf.blogsky.com

سلام خوبی
بخدا وبلاگتو نمی آورد حتما توی ادرسه وبلاگت اشتباهی می دی!!!
پس من چی فقط تقدیم به آیدا؟؟؟
آره دیگه نو که مییا د به بازار
کهنه می شه دل آزار
باشه منم خدایی دارم
ببین یه پیشنهاد دارم
البته جسارت نباشه ها
منم اول مطالبم طولانی بود و باعث می شد که کسی نخونه
ولی بعد بهم یکی اومد گفت که اگه مطالبتو کوتاه بذاری خیلی بیشتر ایجاد علاقه می شه که آدم بخونه
منم برداشتم مطالبه بلندمو و کم کم راه افتادم
چون خودمم از یکی یاد گرفتم
گفتم شاید بتونم کمک کنم
آخه وقتی میام با اینکه دوست دارم همشو بخونم مجبورم سیو کنم تا بعدا بخونم
اینجوری دیگه نظر نمی دم
ولی اگه مطلبت کوتاه باشه هم می شه خوند و هم نظر داد
البته یه پیشنهاد از خواهر کوچولوته
امیدوارم ناراحت نشی
چون تا حالا جند دفعه سیو کردم بعدشم وقت نشده بخونم
ممنونم که میای و خبرم می کنی
مطمئن باش میام ولی شاد نظر ندم
رو پیشنهادم فکر کن
می تونی مطالبه بلنده تو به جای 2 قسمت 6 قسمت کنی.
امیدوارم به درد خورده باشم

سلام
مرسی که سر زدی.
نه بابا ناراحت نشو. وبلاگ تو هیچ وقت کهنه نمی شه. اینو تقدیم به آیدا کردم چون گفته بود شعرای فروغ رو خیلی دوست دارم.
ممنون از تذکرت ولی به نظر من این شعر رو نمی شد به بخش های کوچکتر تقسیم کرد. ولی تو پست های بعدی حتما به این نکته توجه می کنم.
موفق باشی

غزال۱۳ جمعه 11 آبان 1386 ساعت 00:24 http://www.ghnf.blogsky.com

سلام.سلام
خوبی؟؟؟
گفتم بیام یه سلامی بکنم.نگی سر نمی زنم.
موفق باشی.

سلام
غافلگیرم کردی. داشتم به نظرها جواب می دادم که بعد از تایید کردنشون نظر تو رو دیدم. شرمنده کردی. منم حتما سر می زنم.
پاینده باشی

سلام گلم

خوبی خیلی ممنون که سر زدی خوشحال شدم گلم

سلام
خواهش می کنم. منم ازت ممنونم که سر زدی

نسترن/اتشکده عشق و معراج عشق جمعه 11 آبان 1386 ساعت 19:25

خیلی دوست دارم

قربانت برم

نسترن / اتشکده عشق و معراج عشق جمعه 11 آبان 1386 ساعت 19:26

منتظرتم زود بیا یاعلی

حتما میام

طناز شنبه 12 آبان 1386 ساعت 09:41 http://nazkhanum.blogsky.com

سلام
من بازم اومدم...حالت خوبه؟
هیچ اشکالی نداره خودتو ناراحت نکن...

سلام
ممنون که سر زدی...شکر خوبم. امیدوارم حال تو هم خوب باشه.
بازم این ورا بیا.
موفق باشی

آترین یکشنبه 13 آبان 1386 ساعت 02:17 http://iranson.blogsky.com

درود. به راستی که شعر زیبایی بود. دوست عزیزم از اینکه مرا درباره اینکه این شعر زیبا از فروغ را در تارنمایت گذاشته ای٬ آگاه کردی از تو سپاسگزارم. دوست عزیزم از اینکه صاحب طبعی همچون تو از تارنمایم دیدن کرد٬ بر خود می بالم. برای تو آرزوی موفقیت دارم. با دیدن تارنمای زیبایت به این فکر افتادم که با تو دوست عزیز و با احساسم٬ تبادل لینک داشته باشم. مرا از دیدگاهت در این باره آگاه کن. پس تا آن هنگام چشم انتظارت می مانم. بدرود.

ایلیا دوشنبه 14 آبان 1386 ساعت 01:10 http://iliya.blogsky.com

میایی آرام آرام پایین
میایی و من چشم در انتظار آمدنت هستم که مثل همیشه قدر این دانه ها را بیشتر از پیش میدانم .شما دانه ی برفی هستی که در کنار هم گوله برفی میشوید و من آدم برفی ای را از سمبل روزهای برفیم درست خواهم کرد... پس تا هوای ما بس ناجوانمردانه سرد است بیا..منتظرم...(اگر لینکم کردی بگو منم بگذارم...)

غزال۱۳ دوشنبه 14 آبان 1386 ساعت 12:09 http://www.ghnf.blogsky.com

سلام سلام.خوبی؟
ممنون می شم بهم سر بزنی آخه با شعر قسمت آپ کردم
منتظرتم ها
بیایا
موفق باشی
بدو تو باید زود زود بیای

سلام
مرسی خوبم.
اوووووووووووووومدم.

ایلیا دوشنبه 14 آبان 1386 ساعت 21:50

سلام..شما رو لینک کردم..روزات برفی

سلام
مرسی
روزای شما هم بارونی

رئوف دوشنبه 14 آبان 1386 ساعت 23:42 http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
خوبید.
جالبه ولی یکم طولانیه.
موفق باشی

سلام
مرسی
ممنون که سر زدی. چرا ایقدر دیر دیر آپ می کنی؟
تو هم موفق باشی

یلدا چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 11:11 http://www.ashke-bi-seda.blogfa.com

دوباره منم .....................

این دفعه واقعا شرمنده ی شما هستم.................
اون کامنت قبلی رو که گذاشتم...... اخرش گفتم مرسی به خاطر اسمم ... یه سو تفاهم پیش اومد . من با یه نفر دیگه اشتباه گرفتم......
خلاصه ببخشید....

سلام
نه خواهش می کنم. منم تعجب کردم پیش خودم گفتم من که چیزی در مورد اسمتون نگفتم.
در مورد قالب هم حتما بهتون اطلاع می دم.

ساغر چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 20:01 http://www.koodakestan.mihanblog.com

سلام
واقعا پست قشنگی بود...تبریک به خاطر سلیقتون
ممنون از اینکه به کودکستان هم اومدین
شادزی...

سلام
بازم مرسی که سر زدین.
موفق و موید باشی

دریا دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 16:56 http://www.darya6112.blogfa.com

وبتون خیلی زیباست زیبا و جذاب
بهم سر بزن خوشحال میشم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 خرداد 1387 ساعت 12:27

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد